یه پسرایی هستن که


یه پسرایی هستن که . . . صدای خنده هاشون تو خیابون میپیچه... شلواراشون نه خیلی براشون بزرگه نه خیلی کوچیک ....ابروهاشون فابریک خودشونه ...همونایی که نه لکسوز دارن نه کمـری اما مـرام دارن.... چشمشون همه جا کار نمی کنه و دنبال موی بلوند و چشم آبی نیست.....
پسرایی که موزیکـ های خارجی رو بدون معنی کردن حفظ نمیکنن پُــــز نمیـــــــدن..... پاتوق شون مهمونی و شیشه و انواع مشروبی جات نیست .....
.
.
آره رفیـق . . .
.
اونایی که تکیه کلامشون معرفته و با مسئولیتن آدم میتــونه بهشون تکیه کنه کنارشـون آرامش داری کنـارش باشی یا نباشی حواسش به بقیه دخترا نیست و آدم ها رو مثل هـم نمی بینن این جور پسرا خیلی مـردن خیلی تکن، خیلی خاصن ...
.
اگـﮧ همچین کسی رو دارین اذیتش نکنین ازش ایراد نگیرین، تــرکش نکنین...
خیلی شوخن و جنگولکـ بازی در میـارن ولی احساس شون قویه آه که بکشن خدا دنیا رو واسشون زیرو رو میکنه ...............

((حواستون به این جور پــــسرا باشه از دستشون ندین ))

خواهشا خانوما نیاین بگین اینجور پسری نیست

حقیقت تلخ

شاید شنیده یا خوانده باشید ولی یادآوری آن خالی از لطف نخواهد بود

حقیقت تلخی است .....! .

حکایت آن پادشاه که گوزیدن را ممنوع کرد

در گذشته های دور پادشاهی بیگانه بر سرزمینی مسلط شد. او بد خواه و در عین حال زیرک بود. و وزیری داشت ازخودش بسی بد خواه تر و زیرک تر. به او امر کرد که راهی بیاب تا بر روح و جان این مردمان مسلط شوم بدون آنکه بفهمند واعتراضی بکنند. وزیر تفکری کرد و طوماری بنوشت و به جارچیان داد تا در سراسر شهرها و دهات ها بخوانند. قوانین جدید برای اعتقاد به دین قدیم وضع کرد و سوادآموزی را غیر قانونی اعلام کرد و مالیاتها را به سه برابر افزایش داد ارزش جان مردمان به اندازه چهارپایان کشورهمسایه که موطن اصلی شاه بود اعلام شد. هر گونه اعتراض و مخالفت با این قوانین مجازات مرگ داشت و در نهایت طبق این قوانین گوزیدن و چسیدن هم ممنوع اعلام شد.
پادشاه گفت: ای وزیر این همه فشار آنان را به شورش وا خواهد داشت . وزیر گفت: نگران نباشید اعلیحضرت. به بند گوزیدن دقت نفرمودید. همان سوپاپ اطمینانیست که انرژی اعتراضشان را خالی کنند ! و همان شد که وزیر گفت.
مردم لب به اعتراض گشودند که: این طبیعی است که پادشاه بخواهد مردم رابه دین خودش در آورد! و یا سواد خواندن آنان را بگیرد! همچنین افزایش مالیات همیشه مطلوب شاهان بوده! و بی ارزش بودن جان ما در مقابل جان مردمان همسایه هم از وطن پرستی شاه است ! اما دیگر منع چسیدن و گوزیدن خیلی زور است.این ظلمی آشکار است! و تازه مگر پادشاه می تواند در تمام مستراح های این سرزمین نگهبان بگمارد. آنان که باسواد تر بودند داد سخن دادند که تازه جانم خالی نمودن باد روده برای سلامت مفید است وهیچ قبحی در آن نیست و اینان متحجرانی بیش نیستند که سرشان را در تنبان خلایق فرو می کنند. با کلی کیف به خاطر این تفسیر علمی و کلمه متحجر سر تکان می دادند و خودشان را روشنفکر می نامیدند وگفتند تازه مگر خود شاه نمی گوزد. جک های بسیاری ساختند در مورد شاه که از فرط نگوزیدن ترکیده، یا برای کنترل بر روده اش چوب پنبه به ماتحتش فرو کرده، یا مثل سگ بو کشان دماغش را به سوراخ .... مردم می چسباند واینها را برای هم اس ام اس کردند و کلی خندیدند. نگهبانان حکومت در سراسر سرزمین پخش شدند تا اجرای قوانین را تضمین کنند. هر از چند گاهی بی خبر به مستراح ها یورش می بردند و افراد گوزو را دستگیر می کردند و به منکرات می بردند. اما مردم همچنان به چسیدن وگوزیدن در خفا ادامه می دادند و این صداهای بویناک روده شان را اعتراضی عظیم به حکومت می دانستند! مردم به صحراها می رفتند و می گوزیدند. درکوچه های شهر نگاهی به این ور و آنور می انداختند و پیفی می دادند. حتی مهمانی های زیر زمینی می گرفتند لوبیا می خوردند و گروپ گوز راه مینداختند اما . . . . . . بعد از مدتی دیگر کسی آن ماجرای منع سواد و دین اجباری و مالیات و ...را به خاطر نیاورد و همگان سعی کردند از این آخرین حق بدیهی خودشان (گوزیدن) دفاع کنند. و در همین احوال پادشاه و وزیرش در قصر قهقهه سر می دادند که چه زیرکانه مردمان را در بخارات اسیدی خودشان غرق کرده و همگان را گوزو کرده اند !!

نخنـــــديـــــد گريه دار است...

اين وضعيت شبيه وضع كنونی خودمان است در حالی كه تمام ثروت مالی و معنوی مملكت را به تاراج می برند، اكثرمردم به دنبال اينند كه يه جا در خفا بی حجاب باشند يا با معشوقه خود خلوت كنند و يا در خفا مشروب بنوشند و بدين وسيله به وضع موجود اعتراض كنند غافل از آنكه...