مردي كنار پنجره
مردي كنار پنجره تنها نشسته است
مردي كه بخش اعظم قلبش شكسته است
مردي كه روح زخمي او درد مي كند
مردي كه تار وپود وي از هم گسسته است
چيزي درون سينه او مي خورد ترك
سنگي ميان تنگ بلورش نشسته است
مردم در انتظار نواي ني اند و مرد
حتي نفس نمي كشد از بس كه خسته است
با احتياط مي كند از زندگي عبور
مردي كه مرگ بر سر او شرط بسته است
مردي كه بخش اعظم قلبش شكسته است
مردي كه روح زخمي او درد مي كند
مردي كه تار وپود وي از هم گسسته است
چيزي درون سينه او مي خورد ترك
سنگي ميان تنگ بلورش نشسته است
مردم در انتظار نواي ني اند و مرد
حتي نفس نمي كشد از بس كه خسته است
با احتياط مي كند از زندگي عبور
مردي كه مرگ بر سر او شرط بسته است
+ نوشته شده در یکشنبه نهم بهمن ۱۳۹۰ ساعت ۴:۳۷ ب.ظ توسط محمد
|
مرد بغض نمیکند...